|
جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : صدرا
وای من از این ترس، منو این همه دلهره چی اومده به سرم که اینطور شدم با اون همه صلابت طوفانها هم توان در هم شکستنم رو نداشت و این یک هفته من چه حالی داشتم از چه ترسیده بودم نمیدانم اما سخت گذشت به من و سخت کردم روزگار را به اطرافیانم و اما یه لطفی داشت این مهمون ناخواسته و اون، این بود که فهمیدم که خیلیها دوستم دارند و به فکرم هستند و غم من غم اونها هم هست و از صبح زود توی این ماه رمضان که اکثرا در خواب هستند پیگیر کارهای من بودند و تازه فهمیدم آدمها به مدلهای مختلف ناراحت میشن که تو اون حال و احوال باز من باید نگران حال اونها باشم و تازه این باز بشه باری روی افکارم. اما خیلی بد شد به خاطر این مهمون ناخونده باید از این به بعد کمتر غصه بخورم و این هم که برای من یه محدودیت بزرگه چون عادت دارم برای همه کارها نگران باشم چه در مورد خودم چه در مورد هم خونها و چه در مورد همقدمم و چه در مورد هم اهدافم نظرات شما عزیزان:
![]() |